وقتی ضرورت کاری را درک کنیم یا معنایی را در آن دنبال کنیم، انگیزه قوی تری برای انجام آن کار خواهیم داشت. در غیر اینصورت از انجام کارها (مثل پروژه تحقیقاتی، تحصیل، شغل …) خشنود نخواهیم بود و آنرا با بی میلی انجام می دهیم. کاری که از روی بی میلی و رفع تکلیف به اجبار زمان یا مدرک یا اصرار محیط انجام شود، عمدتاً رضایت درون – که مهمترین عامل محرک ما در زندگی می باشد- را به دنبال ندارد.
مفاهیم عمیقی در کتاب “انسان در جستجوی معنی” به طور مختصر در کمتر از صد صفحه بیان شده که خواندن آنرا اکیداً توصیه می کنم. اگر در مفاهیم آن دقت کنید، قبل و بعد از مطالعه آن تفاوت محسوسی خواهید کرد.
کتابشناسی انسان در جستجوی معنی


نویسنده در طی ۵۰ سال بعد از چاپ کتاب فوق، سخنرانی های کلیدی متعددی در این زمینه داشته که مجموع آنها به صورت مکتوب، کتاب “انسان در جستجوی معنی غایی” را تشکیل می دهد که متفاوت با کتاب بالا است. این کتاب عمیق تر و فنی تر است و ترجمه بسیار خوبی هم دارد.
لینک به مشخصات کتاب “انسان در جستجوی معنی غایی”

در ادامه برخی از نکات برگزیده کتاب آورده شده است:
گزیده ترین و گویاترین جلوه وجودی انسان معنی جویی انسان است. اگر این تعریف درست باشد، می توان دین را به جست و جوی انسان برای معنای غایی تعریف کرد. ص ۲۷
همانطور که طوفان آتش کوچک را خاموش می کند، اما آتش گسترده را بیشتر می کند، به همین ترتیب یک ایمان ضعیف در ناگواری ها و بلاها ضعیف تر می شود حال آنکه ایمانهای قوی تر، در سختی ها و بلاها قوت می یابند. ص ۳۰
هیچ معرفتی نمی تواند بدون فرا رفتن از خود به خودش علم پیدا کند، یا خودش را داوری کند. ص ۷۹
گرچه دین ممکن است اثر روان درمانگرانه بسیار مثتبی داشته باشد، ولی قصد آن به هیچ وجه روان درمانگرانه نیست. دین ممکن است در درجه دوم به چیزهایی از قبیل سلامت ذهنی-روانی و تعادل درونی کمک کند، ولی هدفش در درجه اول نه مربوط به راه حل های روانی بلکه مربوط به رستگاری معنوی است. ص ۹۲
مشخصه و صفت بارز انسان، معنی جویی اوست نه جستجوی خودش. ص ۹۷
انسان در درجه اول و در حالت عادی دنبال لذت نیست. بلکه لذت (خوشبختی) اثر جانبی زیستن بر پایه تعالی جستن از وجود خویش است. ص ۱۰۲
خلاء وجودی از شرایط زیر ناشی می شود: انسان برخلاف حیوان، غرایز به او نمی گویند لازم است چه بکند. و بر خلاف انسان های روزگاران گذشته، دیگر، سنت ها و ارزش ها به او نمی گویند که شایسته است چه بکند. اکنون انسان که نه می داند لازم است چه بکند و نه می داند که شایسته است چه بکند، گاهی حتی نمی داند که اساساً چه می خواهد بکند. در عوض چیزی را می خواهد انجام دهد که مردمان دیگر می کنند – که این همرنگی با جماعت است [و بی ارزش] یا کاری را که سایر افراد می خواهند او انجام دهد – که این توتالیتاریسم است [و بازهم بی ارزش]. ص ۱۰۸
تردیدی وجود ندارد که معنی را باید یافت و نمی شود آن را بخشید. ص۱۲۹ و ۱۳۳
وجدان یک پدیده انسانی یا بیش انسانی است. وجدان نه تنها ما را به سوی معنی راهنمایی می کند، بلکه چه بسا مایه گمراهی هم بشود. این جزء جدایی ناپذیر شرایط انسانی است. وجدان ممکن است خطا کند، و من نمی توانم به یقین بدانم که آیا وجدان من درست است و وجدان کس دیگری که چیز متفاوتی به او می گوید، نادرست است، یا برعکس. نه اینکه حقیقتی وجود ندارد، وجود دارد. و فقط یک حقیقت هم می تواند وجود داشته باشد. اما هیچ کس نمی تواند صد در صد مطمئن باشد که به این حقیقت دست یافته است. ص ۱۳۷
انسانیت انسان بر پایه بر پایه حس مسئولیت پذیری او استوار است. ص ۱۳۹
رنج می تواند معنی داشته باشد. رنج فاقد معنی، ناامیدی است. ص ۱۵۴
هرچه معنی جامع تر باشد، کم تر قابل درک است. معنی نامتناهی ضرورتاً فراتر از دایره درک و فهم موجود متناهی است. اینجاست نقطه ای که علم کنار می کشد و حکمت سر رشته را به دست می گیرد. ص ۱۵۸
بنابراین معنی غایی ضرورتاً فراتر از دایره ادراک ما قرار خواهد داشت. ص ۱۶۷
علم در برابر معنی غایی نابیناست. ص ۱۶۹
آنچه شناخت ناپذیر است، لازم نیست غیر قابل باور هم باشد. در واقع، آنجا که شناخت، صحنه را خالی می کند، مشعل به دست ایمان می افتد. ص ۱۷۰
وجود غایی (متناظر با معنی غایی، یا در قالب واژه ای ساده و روشن، خدا) چیزی در میان چیزهای دیگر نیست، بلکه خود وجود است، وجود. لذا نمی توان خیلی ساده، وجود غایی را همسطح اشیا قرار داد. ص ۱۷۱
آلبرت اینشتین: دینی بودن، یافتن پاسخی برای این پرسش است که معنی زندگی چیست؟
ویتگنشتاین: ایمان به خدا، دیدن این است که زندگی معنی ای دارد. ص ۱۷۹